نوشتهی: اهورا اشون1) من شخصاً با ناصر پورپیرار، هیچ آشنایی ندارم و نمیدانم تحصیلاتش چیست. فقط از روی نوشتههایش فهمیدم که هر چه هست، «زبانشناس» نیست و از زبانهای باستانی ایران، تقریباً هیچ نمیداند. ایشان در مورد وجه تسمیهی «پارس» به عنوان یکی از اقوام ایرانی، میگوید که منظور صدای سگ (= پارس) است و این لقب را بومیان ایران برای تحقیر آریاییانِ مهاجر به دستهای از ایشان دادند! ... راستاش را بخواهید، به نظر من همین اظهار نظر برای فهمیدنِ تراز علمی و نیز تراز شخصیتی آقای پورپیرار کافی است ... آخر بندهی خدا! گیرم که تو درست میگویی؛ پس چگونه شد که آریاییان به این لقبِ توهین آمیز افتخار کردند و نگهش داشتند؟ ... و جالب اینکه آقای پورپیرار، استدلالات خود را محکمتر از سرب میخواند! ... البته احتمالاً منظور ایشان، سرب مذاب بوده است!!!2) امّا نکتهی بسیار قابل توجه در مورد پورپیرار، سابقهی تودهای وی است. من قصد تکفیر او به سبب این سابقه را ندارم، اما برایام بسیار جالب است که یک تودهای سابق دیگر، یعنی «عبدالله شهبازی» هم، در بسیار جهات، درست در همین مسیری گام برمیدارد که پورپیرار به آن دلبسته است.عبداللّه شهبازی فرزند یک کمونیست دو آتشه است که در زمان شاه اعدام شد. خود او نیز بعدها به حزب توده پیوست و برای آن، قلم میزد. امّا گویا بعدها به خدمت وزرات اطلاعات در آمد. جلد دوّم کتاب «از ظهور تا سقوط سلطنت پهلوی» را او نوشته است که شرح و بسطی است بر خاطرات ارتشبد فردوست. او همچنین در مجلهی «مطالعات سیاسی»، مقالاتی نوشت که اگرچه امضایی ندارند، اما سبک و سیاق آنها، فریاد میزند که به خامهی همان عبدالله شهبازی هستند. (از این مجله، ظاهراً فقط دو شماره در سال 1370 و 1372 منتشر شد! ... در مقدمهی اولین شماره، تصریح شده که کارگردانان این مجله، همانها هستند که ظهور و سقوط پهلوی را منتشر کردهاند.)مقالات و نوشتههای عبداللّه شهبازی، نشان از دسترسی فوقالعادهی او به آرشیوهای وزرات اطلاعات در مورد اشخاص دارند. این امر، مرا بر آن میدارد که شهبازی را نسخهی مشابه روانشاد «اسماعیل رایین» بنامم. کسی که با هدایت برخی مقامات دولت پهلوی، به جنگ با فراماسونری و کهنه رجالِ انگلوفیل رفت تا به این وسیله «یانکوفیلها» تثبیت شوند.قیاس بین عبداللّه شهبازی و ناصر پورپیرار بسیار جالب توجّه است: هر دو سوابق کمونیستی و تودهای دارند و هر دو سخت در صدد اثبات نقش توطئه آمیزِ یهودیان در دنیای کهن و نو دارند. ردّپای بسیاری از آرای پورپیرار در مورد یهودیان را میتوان در نوشتههای عبدالله شهبازی یافت. همان تعابیر و گاه همان جملات! ... گزافه نیست اگر بگویم این شاگرد و آن استاد است! ... امّا شهبازی بسیار پختهتر و آگاهانهتر عمل میکند. در واقع، پورپیرار وجهِ ژورنالیستیِ کنشهای پنهانترِ شهبازی است؛ و به همین میزان، خامتر و سبک مایهتر. مثلاً پورپیرار در شرح تاریخ هخامنشیان، عمدهی استناداتاش را بر تورات مینهد که البته برای خوانندهی عادی، چندان قابل نقد نیست. اما، شهبازی، صراحتاً تورات را متنی متأخر و لاجرم ضعیف میداند و در عین حال، بیشترین تمرکز را بر دایرة المعارف (جودییکا) قرار میدهد و شواهد مطلوباش را از درون آن استخراج میکند. با این وصف، اهتمام هر دو، به نفی هویت و غرور ملّی است و برجسته کردنِ نقش یهودیان در هر فرآیند برجسته ی اجتماعیِ قبل از اسلام. به نظر من، شناخت پدیدهی ناصر پورپیرار، بدون کشف پدیدهی عبداللّه شهبازی، کاری ناتمام است …و این شهبازی در مورد چگونگی دستیابیاش به متن اعترافات ارتشبد فردوست و سایر اطلاعاتاش، به نحو سرگرم کنندهای دروغ میگوید. فکر میکنم هنوز مصاحبهای از او در «پیک نت» هست که اگر بخوانیدش، خودتان خواهید فهمید چه تقلایی کرده است در پنهان نمودن ارتباطاتاش با محافل اطلاعاتی!به هر حال، من در انگیزههای یهودیستیزانهی این دو نویسنده تردید دارم و گمان میکنم قصد آنها بیشتر بزرگنمایی قدرت یهودیان است تا روشنگری برای ستیزه با آنان.امان از دست این کمونیستهای توّاب که در شاگردیِ نومسلمانانِ یهودیتبار، از استاد سَرتر شده اند!
منبع :هزاره ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر