۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

خاطرات هاشمی رفسنجانی، اول آذر 1386


ظهر گفتم کباب از بیرون بیاورند. خبر رسید که چند تا بچه به در خانه سنگ می‌زنند. باید بچه‌های [سرکار خانم] فاطمه رجبی باشند. یاد بچه‌گی‌های مهدی افتادم که می‌رفت شیشه‌های خانه مهندس بازرگان را با سنگ می‌شکست. خدا [مهدی هاشمی آقازاده‌مان را ]حفظش کند.
1 آذر 1386
تعداد بازديد: 122548
كد خبر: 13683

تا ساعت شش صبح در خانه کار می‌کردم. آقای [عبدالله] جاسبی آمد. در مورد فشارهای روز افزور بر دانشگاه آزاد[اسلامی] و اینکه [آقای محمد احمدی‌نژاد رئیس جمهور محترم ایران اسلامی] تهدید کرده که اگر شهریه‌ها را پایین نیاورد فرزندان آقای جاسبی را مجبور به تحصیل در دانشگاه آزاد خواهد کرد، گلایه داشت. بخصوص این تهدید آخری را نمونه بارز کودک‌آزاری می‌دانست و می‌گفت یکی از فرزندانش گفته خودکشی خواهد کرد. مقداری دلجویی کردم، رفت.
نیم ساعتی خوابیدم. ساعت هشت صبح با نعره‌های [آقای حسین] موسویان از خواب بیدار شدم. آمده بودند که بگیرندش [و ببرندش و چوب توی آستینش کنند] که فرار کرده بود و خودش را به خانه ما رسانده بود و آنجا بست نشسته بود. مامورها را یک وردی خواندم، رفتند. به او تهمت [جاسوسی] زده‌اند، در حالیکه عرضه این کارها را ندارد. سپردم یک اتاق موقتی به حسین بدهند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد.
عفت[خانم والده محترمه بچه‌ها و زوجه خودمان] با دوستانش رفت روضه. خوشبختانه بعد از بیست و هفت سال، از صرافت عربی خواندن افتاد و دست از سر [کچل] ما برداشت. از سال 61 تا 85 در صرف میر مانده بود.
سر صبحانه، سبزوار [رضایی میرقائد یا همان محسن رضاییِ خودمان] آمد. خیلی از دست دولت شاکی بود و از حرصش تمام صبحانه من را خورد. چنان [دو لپی] می‌خورد که بجز یک لقمه نان و پنیر چیزی به من نرسید. درخواست برخورد جدی‌تر با تیم [جناب آقای دکتر احمدی‌نژاد] را داشت و می‌گفت که آخرش مجبور خواهد شد با یک آر‌پی‌جی 7 به پاستور برود.
آقای حسن روحانی آمد. بعد رفت.
ظهر گفتم کباب از بیرون بیاورند. خبر رسید که چند تا بچه به در خانه سنگ می‌زنند. باید بچه‌های [سرکار خانم] فاطمه رجبی باشند. یاد بچه‌گی‌های مهدی افتادم که می‌رفت شیشه‌های خانه مهندس بازرگان را با سنگ می‌شکست. خدا [مهدی هاشمی آقازاده‌مان را ]حفظش کند.
بعد از ظهر را به مطالعه [ گنج العرش] گذراندم. عفت آمد. یکی از خانم‌ها در آنجا برای پسرش تقاضای کار کرده بود و عفت توصیه‌اش را کرد. گفتم [آن خانم؟ یا پسرش؟]خودش را به مرکز تحقیقات [استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام] معرفی کند. تشکر کرد.
شب محمد [خاتمی] آمد. چندتا جوک که [محمد علی] ابطحی برایش خوانده بود را گفت. خیلی خندیدیم. معتقد بود که یکی از بزرگترین فعالیت‌های اقتصادی و فرهنگی دوره اصلاحات، راه اندازی سرویس [اس] ام اس بوده است.
منبع :
آی طنز

هیچ نظری موجود نیست: